معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

اومدن مهمون کوچولو به خونه ما

وقتی از سرکار اومدم دیدم که یه مهمون کوچولو خونه ماست که اونم محمدصدراجونه,معین کوچولو هم حسابی خوشحال و با هم یه عالمه بازی کردن , خوراکی خوردن خلاصه با هم کلی عشق کردن بعدش مهمون کوچولوی ما خوابش می اومد برای همین فرشته من شروع به مشق نوشتن کرد و محمدصدرا جوون هم خوابید محمدصدرا جوون بیدار شد بعدش شام خوردیم و رفتیم پارک کلی هم اونجا بازی کردن بعد مهمون کوچولو رو به خونه شون رسوندیم و ما هم برگشتیم خونه خدا نگهدارت باشه مهمون کوچولوی ناز ما ...
25 ارديبهشت 1395

جشنواره آش

مدرسه معین جشنواره آش رو برگزار کرد و ما هم به مامانی و آقاجون زحمت دادیم و آش گنابادی که به آش جوش پره معروفه رو بردیم واقعا نمی دونم چه جوری محبت های مامانی و آقاجون رو جبران کنم از صبح زود شروع به پختن آش کردن وقتی من رسیدم فقط مواد رو لای خمیر کردیم و توی قابلمه ریختم بعدش من با آقاجون آش رو بردم مدرسه و از اونجا رفتم سرکار و یه کاسه هم به اصرار مامانی برای همکارهام بردم که اونا هم حسابی خوششون اومد. کارشون حرف نداشت و باعث شدن که معین توی جشنواره برنده بشه , خدایا شکرت چقدر مهربونی اینم نتایج جشنواره ...
10 ارديبهشت 1395

رفتن به مهمونی خانم قاسمی

یه روز خانم قاسمی ( همکار و دوست عزیز مامان ) ما رو به خونه شون دعوت کرد اونجا معین کوچولو با امیرمحمد آشنا شد و با آترین کوچولو و درساجون و مهدیار جون شروع به بازی کرد و حسابی بهش خوش گذشت که آخرش میخواستیم بریم خونه گفت چقدر زود تموم شد و اصلا دلش نمیخواست از اونجا بیاد . البته حق داشت فوق العاده به همه مون خوش گذشت , خدا انشاا... بهش سلامتی و برکت فراوون بده ...
9 ارديبهشت 1395

خاطرات قدیمی

سیزده به در همه با هم به همراه دایی حسین و خانواده شون رفتیم باغ امین آقا و حسابی به همه مون خوش گذشت آقاجون به همراه عمومهدی اومده بودن خونه ما و معین کوچولو حسابی ذوق زده بود با عزیز و دایی محمدرضا رفته بودیم باغ امین آقا با آقاجون و دایی محمدرضا رفته بودیم باغ امین آقا عکسی که از حرم امام رضا گرفتیم خدا به تمام کسانی که باعث بوجوداومدن این خاطرات قشنگ می شن سلامتی و برکت بده و همیشه دلهامون رو بهم نزدیک و نزدیک تر کنه, الهی آمین ...
5 ارديبهشت 1395
1